سحر نمیشود چرا به شب کشیده ای مرا امان از
مو ایقد راه رفتم که کتونیام بریدن ولی پام نه
یکی نیست که بگه دلتنگی هامو کجای این دلم باید
مه از شوا بیزارم عشق تو کرد بیمارم پنج صبحه
بار کردم من گناوه با صلوات در اومه پا نادم
نه نمیشه باور من یعنی کلا غلط بود باور من
…
دلبر چشم آبی سر لوش ی خاله قدش بلنده چشماش
…
بزنم به تخته موهات بدجوری لخته اینکه عاشقتم مال الان