چه شد صبر و قرارم وای بر من چه بد
چقدر امشب دلم طالب سرمستیه همه ی فکر من جایی
گفتم تو شیرین منی گفتی تو فرهادی مگر گفتم خراب
دلم میخواد بگیرم یه کلاشی برای روزی که میخواهی نباشی
یه قطاری خالی میره بندر… یه لنجی روی دِریا راهش
بیا مادر که مردم از جدایی سر اومد کاسه صبرم
یه روزی روزگاری دل و دادم به یاری این زخمی
یه جون دل شکسته گوشه ای تنها نشسته نمیدونم چه
حال و هوام بارونيه غم تو دلم زندونيه چه درد
واسه غماي اين شهر همه ي آدماي اين شهر ميتپه