هرکسی از ظن خود شد یار من وز درون من
…
من حاله خوبم به تو بستگی داره عشق همینه دل
خسته شدم از ادمای دورم خسته شدم از همه گلم
…
نیست اصلا مثله تو تو شدی الماسم رو چشای مشکیت
وقتی که قهری وقتی که رفتی بارون نشسته روی چشام
بدتو نمیشه گفت بذار بزنن حرفای مفت حسودی میکنن نمیخوان
…
همین که رد شدی از جلوم گفتم این خودشه اگه